✍حسین علیپور
لزوما شاید هر تحرک ِ اجتماعی، سیاسی نباشد اما اینکه هر از گاهی سیاستمداران به سیلیِ محکمی نواخته میشوند برای جامعه لذتبخش است، چه آنکه حاکم و مسئولی که قشر ِ خاکستری خود را درک نمیکند محکوم است به نواخته شدن ِ صورت َ ش با سیلی!
۲۳ آبان ۹۳ از آن دسته تحرکات اجتماعی و نه سیاسی بود که چون سِیلی خروشان صدای مردم شد، آنهم در روزی که صدایی آرام و دلنشین خاموش شده بود و صاحب صدا نماد ِ نسلی شد که همواره خود را سوخته میدانست، همان نسلی که بغض ش را سالها خفه کرده بود و حالا سمبل َ ش را نه در رهبران سیاسی که در رهبران اجتماعی جستجو میکرد. اینگونه بود که آقای خاص موسیقی پاپ با آن تیپ منحصر بفردش نمایندگی ِ یک نسل و طبقه را بر عهده گرفت.
پدیده ی پاشایی آنجا رنگ زیبای آسمانی به خود گرفت که این رهبری ِ اجتماعی نه در دوران حیات، که بعد از مرگش شروع و به بودن و نبودنش منوط نمیشد و شاید آنهم به محبوبیت ِ امور اجتماعی نسبت به امور سیاسی برمیگشت. بُغض ی که فضای اجتماعی را بر تنشهای سیاسی ، عواطفِ انسانی را بر تعصبِ ایدئولوژیک و مدرنیته را در برابر تحجر میدید و اینگونه پرخروش از گلو بیرون آمد. نسلی که فریادِ میخواهم زندگی کنم سر میداد در حالیکه سالهای زیبای زندگانیش را به سر آمده میدید.
آقای خاص موسیقی پاپ نماد ِ نسلی خاکستری شد که شکاف موجود را فریاد میزد ؛ شکاف ِ نسلِ سوخته در برابر نسلِ تمامیت خواه و شکاف ِ طبقه جنوب در برابر طبقه شمال را. فریاد اجتماع ِ خسته از سیاست که آزادی، معیشت و رفاه را طلب میکرد و با شعار ِ شعر ِ سهراب همنوا میشد؛ که جای مردان ِ سیاست بنشانید درخت، که هوا تازه شود… !