شهابالدین طباطبایی
آنچه در محافل سیاسی و رسانهای مطرح میشود، حکایت از سکانداری ریاست قوه قضائیه توسط سیدابراهیم رئیسی دارد. او غیر از حدود سه سالی که در تولیت آستان قدس رضوی است، بیشترین سابقه کاری را در دستگاه قضائی دارد. دادستانی تهران، ریاست سازمان بازرسی کل کشور، دادستان کل کشور و معاون اول قوه قضائیه ازجمله مسئولیتهای رئیسی در این دستگاه در سه دهه اخیر بوده است. ورود رئیسی به رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری سال ۹۶ تصویر دیگری از او به دست داد و مرد ساکت سالهای پیشین را در قامت نماینده مواضع طیف سیاسی اصولگرایان ظاهر کرد. پس از انتخابات سال ۹۶ با وجود آنکه کمابیش اخباری از حضور رئیسی در محافل سیاسی اصولگرایان منتشر شده؛ اما مواضع او عمدتا متمرکز بر مسائل آستان قدس رضوی بوده است.این روزها که سیدابراهیم رئیسی محتملترین گزینه حضور در رأس قوه قضائیه است، گمانهزنیها درباره رویکرد او در قبال موضوعات روز و جریانات سیاسی در این جایگاه بالا گرفته است. برخی، رویکرد آینده رئیسی را از منظر گفتمان او در انتخابات ریاستجمهوری تحلیل میکنند؛ اما عدهای نیز دیدگاه متفاوتی دارند و براساس تجارب مسئولیتهای پیشین او در دستگاه قضائی، خوشبینانه جلوه دیگری را تصویر میکنند.آیتالله موسویتبریزی، دبیرکل مجمع محققین و مدرسین، ازجمله خوشبینهاست. او درباره احتمال انتصاب سیدابراهیم رئیسی بهعنوان رئیس قوه قضائیه به سایت انصافنیوز گفته: «من تا الان چیز بدی از آقای رئیسی ندیدهام. رفتارش هم در آن زمان با مردم ملایم بود و اصلا روحیه خشنی نداشت».او همچنین بر این نکته تأکید کرده که احتمالا وضعیت قوه قضائیه در زمان ریاست ابراهیم رئیسی بهتر خواهد بود. چنانچه علی یونسی، وزیر اسبق اطلاعات نیز چنین نظری دارد. رویکرد سیدابراهیم رئیسی در قبال جریانات فرهنگی، ناشران کتاب، رسانهها و آثار روشنفکران سؤالی است که در چند ماه گذشته به اندازه پررنگشدن نامش برای ریاست قوه، پررنگ شده است. خاطرات عباس معروفی در مواجهه با ابراهیم رئیسی بهعنوان دادستان تهران شاید برای خیلی از اهالی فرهنگ و رسانه تکراری باشد؛ اما با توجه به شایعات این روزها خواندنی است. عباس معروفی، یکی از نویسندگان مشهور کشور و مدیر مجله ادبی «گردون» است که در نخستین سالهای دهه ۷۰ توقیف آن بازتاب فراوانی در محافل داخلی و خارجی داشت. برای امانتداری بخشی از گفتوگوی او با نشریه ادبی «الفبا» در شرح ماجرای دیدار خود با سیدابراهیم رئیسی را برایتان میآورم: «سرانجام روز ۱۹ آذر ۱۳۷۰، بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقیما به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقای مدیرکل گفت که کاری از دستش ساخته نیست. بعد به شرکت تعاونی مطبوعات رفتم و برای اولینبار با محسن سازگارا، مدیرعامل شرکت تعاونی مطبوعات آشنا شدم. او آن روز خیلی با من حرف زد و گفت که باید تلاش کنیم تا این حکم را بشکنیم. از یک سو او میدوید، از سویی حمید مصدق و از سوی دیگر خودم. یکی از غمانگیزترین دورههای زندگی من همین ۱۸ ماه تعطیلی گردون بود که همه رفتوآمدها، تلفنها و ارتباطهایم قطع شد. یکباره احساس کردم چقدر تنها شدهام. نمیدانستم چه خاکی به سرم بریزم. تنها سیمین بهبهانی هر روز به من تلفن میزد و دلداریام میداد.نامهنگاری، ملاقات، دیدار و گفتوگو، هیچکدام فایدهای نداشت؛ تا اینکه قاضی پروندهام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام».
فروشکستم؛ حالا جز نگرانی از حکم اعدامی که قاضیام داده بود، وزارت ارشاد هم کنفیکون شده بود. خاتمی رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را مینوشتم و این جمله جایی خودنمایی میکرد: «ما ملت انتظاریم!» و در انتظار سرنوشت گردون میسوختم. حکم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. چند روز بعد او به من خبر داد که روزهای سهشنبه حجتالاسلام ابراهیم رئیسی، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد که من از ساعت شش صبح سهشنبه آنجا باشم. این سهشنبه رفتنها، چهار بار طول کشید و نوبت به من نرسید، بار پنجم، ساعت ۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم. در هر دیدار پنج نفر میتوانستند به ترتیب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول که آخوند چاق پیری بود، به دادستان جوان و خوشتیپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و بهعنوان آخرین نفر با او خصوصی حرف بزند؛ اما رئیسی قبول نکرد. گفت بفرمایید! خودم را معرفی کردم، رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت: «همون عباس معروفی معروف؟»
«بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بیشاخودم که هر روز کیهان مینویسه»
«شما بمونید. نفر بعدی؟»
سه نفر بعدی هم مطلبشان را گفتند و رفتند.
دادستان انقلاب گفت: «خب آقای معروفی، چه میکنید؟»
«رمان مینویسم، کتاب چاپ میکنم، ادیتوری میکنم، هر کار که بشه چون دفترم بازه، اما شما انتشار گردون رو توقیف کردین»
«خب فکر میکنی چرا توقیف شده؟»
«همکاران شما از من میپرسن چهجوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر میکنم؟»
«این سؤال من هم هست»
«مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲ هزار تیراژ داره»
«چند سالته؟»
«سیوسه».
«این چیزهای که درباره شما در روزنامهها مینویسن، من فکر کردم بالای ۶۰ سال رو داری».
آنوقت در کامپیوتر پروندهام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پروندهات نیست»
گفتم: «میدونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبودهام»
با حیرت خیرهام شد: «حتی خانمبازی هم نکردهای؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم».
به پشتی صندلیاش تکیه داد با لبخند نگاهم کرد. یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوشسیما و خوشتیپی است. گفت: «پریشب در قم منزل یکی از علما، آقای فاضلمیبدی بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم، میخواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی، بهم نداد. دلم میخواد بخونمش». اتفاقا نسخهای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد، گفتم:« قابلی نداره». گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری». ۳۰۰ تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب میکنم! چرا اینقدر راجع به شما بد مینویسن؟ امکانش هست فوری کلیه گردونها رو به من برسونید تا شخصا مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟». گفتم: «با کمال میل. فردا براتون میارم». گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری» و بعد خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون از شماره ۱ تا ۲۰ را به دستش دادم و خداحافظی کردم. حدود یک هفته بعد، پرونده من از دادستانی انقلاب «عدمصلاحیت» خورد و به دادگستری ارجاع داده شد. در این دوره که خاتمی هم در آخرین روزهای وزارت ارشاد، هیئت منصفه را تشکیل داده بود، باعث شد گردون در دادگاه تبرئه شود. در تاریخ ۱۶۷ساله مطبوعات ایران، من نخستین مدیر مجلهای بودم که با حضور هیئت منصفه محاکمه و تبرئه شدم. کیهان در تیتر اولش نوشت: «تشکیل هیئتمنصفه برای نجات یک مجله ضد انقلاب».